من آرام 19 سالمه.
این وبلاگ رو با تمام وجودم برای عشقم می سازم و می دانم که شایسته بهترینها می باشد فکر نکنم هیچ کس بتواند جای اون رو در قلب من بگیرد
فقط نظر یادتون نره...
تبادل لینک هم انجام میدم...
خبرنامه
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود
میشنوی صدای تپش قلبم را؟ قلبم به عشق تو میتپد! میبینی اشکهای روی گونه ام را؟ این اشکها برای تو میریزد! ببین که چقدر برایم عزیزی ! ببین که چقدر دوستت دارم ! بیا در کنارم بنشین و برایم از عشق بگو ، یک بار بگو دوستم داری تا برایت بمیرم ، یک لحظه به چشمانم نگاه کن ، تا چشمهایم را فدای آن نگاه مهربانت کنم! حس میکنی کهچه احساسی نسبت به تو دارم؟ خودت بهتر از من میدانی که دیوانه وار دوستت دارم! نگیر از من این لحظه های زیبا را ، تکرار کن آن حرفهای شیرینت را! با من بمان برای همیشه ، از عشق بگو تا زنده بماند قلبم تا همیشه! میدانی که چقدر دوستت دارم؟ به اندازه ی تپشهای قلبم ، قطره قطره اشکهایی که از گونه ام میریزد، به اندازه ی تو که برایم یک دنیا با ارزشی دوستت دارم! تا به حال دیوانه ای مثل من دیده بودی؟ حالا مرا ببین که دیگر دیوانه تر از من نخواهی دید! دیوانه ای که از عشق تو مجنون شده ، تا چشمهایت را دیده عاشقت شده ! حس میکنی گرمی دستانم را؟ اگر تو نباشی این دستها سرد سرد است! میشنوی صدای تپش قلبم را ؟ اگر تو نباشی … چند نقطه و دیگر هیچ ، اگر تو نباشی جای من در این دنیا نیست!
آینه پرسید:که چرا دیر کرده است؟
نکند دل دیگری او را اسیر کرده است؟
گفتم:او فقط اسیر من است.
تنها دقايقی چند تاخیر کرده است
خندید به سادگی ام آینه و گفت:
احساس پاک تو را زنجیر کرده است
گفتم:از عشق من چنین سخن مگوی
گفت:خوابی سالهاست دیر کرده است
در آینه به خود نگاه کردم!اه.....
عشق تو عجب مرا پیر کرده است
راست گفت آینه که منتظر نباش!!
او برای همیشه دیر کرده است
یکی را دوست میدارم ولی او باور ندارد. یکی را دوست میدارم همان کسی که شب و روز به یادش هستم و لحظات سرد زندگی را با گرمای عشق او میگذرانم. کسی را دوست میدارم که میدانم هیچگاه به او نخواهم رسید و هیچگاه نمیتوانم دستانش را بفشارم. یکی را دوست میدارم ، بیشتر از هر کسی ، همان کسی که مرا اسیر قلبش کرد. یکی را دوست میدارم ، که میدانم او دیگر برایم یکی نیست، او برایم یک دنیاست. یکی را برای همیشه دوست میدارم ، کسی که هرگز باور نکرد عشق مرا! کسی که هرگز اشکهایم را ندید و ندید که چگونه از غم دوری و دلتنگی اش پریشانم. یکی را تا ابد دوست میدارم ، کسی که هیچگاه درد دلم را نفهمید و ندانست که او در این دنیا تنها کسی است که در قلبم نشسته است . یکی را در قلب خویش عاشقانه دوست میدارم ، کسی که نگاه عاشقانه مرا ندید و لحظه ای که به او لبخند زدم نگاهش به سوی دیگری بود . آری یکی را از ته دل صادقانه دوست میدارم ، کسی که لحظه ای به پشت سرش نگاه نکرد که من چگونه عاشقانه به دنبال او میروم . کسی را دوست میدارم که برای من بهترین است ، از بی وفایی هایش که بگذرم برای من عزیزترین است. یکی را دوست میدارم ولی او هرگز این دوست داشتن را باور نکرد. نمیداند که چقدر دوستش دارم ، نمی فهمد که او تمام زندگی ام است . یکی را با همین قلب شکسته ام ، با تمام احساساتم ، بی بهانه دوست میدارم. کسی که با وجود اینکه قلبم را شکست اما هنوز هم در این قلب شکسته ام جا دارد. یکی را بیشتر از همه کس دوست میدارم ، کسی که حتی مرا کمتر از هر کسی نیز دوست نمیدارد. یکی را دوست میدارم… با اینکه این دوست داشتن دیوانگیست اما… من دیوانه تنها او را دوست میدارم.
گاهی که رنگ چشمان تو را گم می کنم پاییز می شوم و باد لهجه ای زرد کشان کشان هلم می دهم تا سنگسار علاقه همین کافی نیست که پلک نزنی ، گلم ؟ حالا شب به نیمه های عقربه می رسد و من فکر می کنم دیروز سر انگشت پنجره روی کدام سطر کوچه بود که پاورچین و ساده به آغوش تو ریختم راستی ، کجای شب بودی که خواب زمستان سفید شد ؟ پنجره پیش بینی کرده بود مرا که ببوسی برف می گیرد حالا در عمق زمستان کبوتری با آوازی از جنس سیب روی لب هایم آشیانه کرده کبوتری سبز که در ایینه پرواز می کند چشم به راه کدام واژه از دهان دریایی ؟ باور کن هیچ ستاره ای قبل از آسمان متولد نشده نخ بادبادک نگاهت را پایین بیاور به من نگاه کن تمروز پنجم پنجره است و من اندازه ی همین آسمان برهنه دوستت دارم
می روم اما نگویــــــــی بی وفــــــا بود و نمــــاند
از هجوم سایه هــــا دیگر نگــــــاهم خسته است
راســــــتی : یادت بمــــــــاند از گـناه چشم تو
تاول غــــــربت به روی باغ احســــــاسم نشست
طـــــــرح ویران کـــردنم اما عجیب و ســــــاده بود
روی جلد خاطــــراتمدست طوفــــــان نقش بست
نمی دانم چه می خواهم خدایا ، به دنبال چه می گردم شب و روز
چه می جوید نگاه خسته من ، چرا افسرده است این قلب پرسوز
ز جمع آشنایان می گریزم ، به کنجی می خزم آرام و خاموش
نگاهم غوطه ور در تیرگیها ، به بیمار دل خود می دهم گوش
گریزانم از این مردم که با من، به ظاهر همدم و یکرنگ هستند
ولی در باطن از فرط حقارت ، به دامانم دو صد پیرایه بستند
از این مردم که تا شعرم شنیدند ، برویم چون گلی خوشبو شکفتند
ولی آن دم که در خلوت نشستند ، مرا دیوانه ای بدنام گفتند
دل من ای دل دیوانه من ، که می سوزی از این بیگانگی ها
مکن دیگر ز دست غیر فریاد ، خدا را بس کن این دیوانگی ها
(( فروغ فرخزاد ))
کسی آمد که حرف عشقو با ما زد دل ترسوی ما هم دل به دریا زد به یک دریای طوفانی دل ما رفته مهمانی چه دوره ساحلش از دور پیدا نیست یه عمری راهه و در قدرت ما نیست باید پارو نزد وا داد باید دل رو به دریا داد خودش می بردت هرجا دلش خواست به هر جا برد بدون ساحل همون جاست
باز امشب قلب من٬ دیوانگی از سر گرفت شعله های خفته من آتش دیگر گرفت روح من آزاده بود در کهکشان بیکران لیک جسم خاکی یکدم مرا در بر گرفت ما و دل در انتظار لحظه ی دیدار ها میتپیم و یادی او این خانه را در بر گرفت سرنوشت وهستی من دفتر فریاد هاست ای دریغا نعره در سینه ام آخر گرفت خنده بر لب٬داغ بر دل همچو لاله٬ در بهار آتش تنهای اخر شعله در پیکر گرفت زنده گی مجموعه ی اوراق گوناگون بود ای خوشا آن کس کین اوراق را کمتر گرفت شمع مرد و شب گذشت و راز دل نا گفته ماند عشق تو عقده بردل شکوه ی دیگر گرفت
سلام بهونه قشنگ من برای زندگی آره باز منم همون دیوونه ی همیشگی فدای مهربونیات چه می کنیبا سرنوشت دلم برات تنگ شده بود این نامه رو واست نوشت حال من رو اگه بخوای رنگ گلای قالیه جای نگاهت بد جوری تو صحن چشمام خالیه ابرا همه پیش منن اینجا هوا پر از غمه از غصه هام هر چی بگم جون خودت بازم کمه دیشب دلم گرفته بود رفتم کنار آسمون فریاد زدم یا تو بیا یا من و پیشت برسون فدای تو! نمی دونی بی تو چه دردی کشیدم حقیقت رو واست بگم به آخر خط رسیدم رفتی و من تنها شدم با غصه های زندگی قسمت تو سفر شد و قسمت من آوارگی نمی دونی چه قدر دلم تنگه برای دیدنت برای مهربونیات نوازشات بوسیدنت به خاطرت مونده یکی همیشه چشم به راهته یه قلب تنها و کبود هلاک یه نگاهته من می دونم همین روزا عشق من از یادت میره بعدش خبر میدن بیا که داره دوستت میمیره روزات بلنده یا کوتاه دوست شدی اونجا با کسی بیشتر از این من و نذار تو غصه و دلواپسی یه وقت من و گم نکنی تو دود اون شهر غریب یه سرزمین غربته با صد نیرنگ و فریب فدای تو یه وقت شبا بی خوابی خستت نکنه غم غریبی عزیزم زرد و شکستت نکنه چادر شب لطیف تو از روت شبا پس نزنی تنگ بلور آب تو یه وقت ناغافل نشکنی اگه واست زحمتی نیست بر سر عهد مون بمون منم تو رو سپردم دست خدای مهربون راستی دیروز بارون اومد من و خیالت تر شدیم رفتیم تو قلب آسمون با ابرا همسفر شدیم از وقتی رفتی آسمونمون پر کبوتره زخم دلم خوب نشده از وقتی رفتی بد تره غصه نخور تا تو بیای حال منم این جوریه سرفه های مکررم مال هوای دوریه گلدون شمعدونی مونم عجیب واست دلواپسه مثه یه بچه که بار اوله میره مدرسه تو از خودت برام بگو بدون من خوش میگذره ؟ دلت می خواد می اومدم یا تنها رفتی بهتره از وقتی رفتی تو چشام فقط شده کاسه خون همش یه چشمم به دره چشم دیگم به آسمون یادت می آد گریه هامو ریختم کنار پنجره داد کشیدم تو رو خدا نامه بده یادت نره یادت میآد خندیدی و گفتی حالا بذار برم تو رفتی و من تا حالا کنار در منتظرم امروز دیدم دیگه داری من رو فراموش می کنی فانوس آرزوهامونو داری خاموش میکنی گفتم واست نامه بدم نگی عجب چه بی وفاست با این که من خوب می دونم جواب نامه با خداست عکسای نازنین تو با چند تا گل کنارمه یه بغض کهنه چند روزه دائم در انتظارمه تنها دلیل زندگی با یه غمی دوست دارم داغ دلم تازه میشه اسمت و وقتی می آرم وقتی تو نیستی چه کنم با این دل بهونه گیر مگه نگفتم چشمات رو از چشم من هیچ وقت نگیر حرف منو به دل نگیر همش مال غریبیه تو رفتی و من غریب شدم چه دنیای عجیبیه زودتر بیا بدون تو اینجا واسم جهنمه دیوار خونمون پر از سایه ی غصه و غمه تحملی که تو دادی دیگه داره تموم میشه مگه نگفتی همه جا ماله منی تا همیشه دلم واست شور می زنه این دل و بی خبر نذار تو رو خدا با خوبیات رو هیچ دلی اثر نذار فکر نکنی از راه دور دارم سفارش میکنم به جون تو فقط دارم یه قدری خواهش میکنم اگه بخوام برات بگم شاید بشه صد تا کتاب که هر صفحه ش قصه چند تا درده و چند تا عذاب می گم شبا ستاره ها تا می تونن دعات کنن نورشونو بدرقه پاکی خنده هات کنن یه شب تو پاییز که غمت سر به سر دل می ذاره بهارهمون کسی که بیشتر از همه دوست داره
می خوام یه قصری بسازم پنجره هاش آبی باشه */*/* من باشم و تو باشی یک شب مهتابی باشه *~*~* می خوام یه کاری بکنم شاید بگی دوسم داری*/*/* می خوام یه حرفی بزنم که دیگه تنهام نذاری *~*~* می خوام برات از آسمون یاسای خوشبو بچینم */*/*/ می خوام شبا عکس تو رو تو خواب گل ها ببینم *~*~* می خوام که جادوت بکنم همیشه پیشم بمونی**** از تو کتاب زندگیم یه حرف رنگی بخونی***** امشب می خوام برای تو یه فال حافظ بگیرم **** اگر که خوب در نیومد به احترامت بمیرم**** امشب می خوام تا خود صبح فقط برات دعا کنم**** برای خوشبخت شدنت خدا خدا خدا کنم*/*/*/* امشب می خوام رو آسمون عکس چشات رو بکشم *~*~* اگه نگاهم نکنی ناز نگاتو بکشم */*/*/ می خوام تو رو قسم بدم به جون هر چی عاشقه*~*~* به جون هر چی قلب صاف رنگ گل شقایقه */*/*/* یه وقتی که من نبودم بی خبر از اینجا نری*~*~*~ بدون یه خداحافظی پر نزنی تنها نری*/*/* یه موقعی فکر نکنی دلم واست تنگ نمیشه *~*~* فکر نکنی اگه بری زندگی کمرنگ نمیشه */*/** اگه بری شبا چشام یه لحظه هم خواب ندارن ***** آسمونای آرزو یه قطره مهتاب ندارن ***** راستی دلت میآد بری بدون من بری سفر **** بعدش فراموشم کنی برات بشم یه رهگذر *~*~* اصلا بگو که دوست داری اینجور دوست داشته باشم*/*/*/ اسم تو رو مثل گلا تو گلدونا کاشته باشم *~*~* حتی اگه دلت نخواد اسم تو تو قلب منه*/*/* چهره تو یادم می آد وقتی که بارون می زنه *~*~*~ ای کاش منم تو آسمون یه مرغ دریایی بودم */*/*/* شاید دوسم داشتی اگه آهوی صحرایی بودم*~*~* ای کاش بدونی چشمات و به صد تا دنیا نمی دم */*/* یه موج گیسوی تو رو به صد تا دریا نمی دم*~*~*~ به آرزوهام می رسم اگر که تو پیشم باشی ***** اونوقت خوشبخت میشم مثل فرشته ها تو نقاشی***** تا وقتی اینجا بمونی بارون قشنگ و نم نمه **** هوای رفتن که کنی مرگ گلهای مریمه */*/*/* نگام کن و برام بگو بگوی می ری یا می مونی*~*~* بگو دوسم داری یا نه مرگ گلهای شمعدونی*/*/* نامه داره تموم میشه مثل تموم نامه ها *~*~* اما تو مثل آسمون عاشقی و بی انتها****
با چرخش روزگار هم درگیرم
انگار گره خورده به تو تقدیرم
من شاعر حرف های این دل هستم
یادت نرود!بدون تو می میرم.
گفتند:باید با بدوخوبش بسازی
گاهی دلت را هم به اجباری ببازی
ما که به هر ساز تو رقصیدیم،دنیا!
پس کی به آخر می رسد این خاله بازی؟!
از درد همیشگی پرم،سنگینم
اجباری ام وبهای یک آمینم
میدانی چرا همیشه ابری هستم؟
چون زاده ی بیست وهفت فروردینم!
این چیست ؟ حس گمشده ای در وجود من؟
یا هق هق غریب خدا در سجود من
آن شب که ماهپشت نگاهت خسوف کرد
تابیده بود تار وجودت به پود من
هی سنگ پشت سنگ بزن … نه,نمی روم
مجنون برکه ات شده ماه کبود من
از بس تمام شهر به تو خیره می شوند
جز خون نمانده در دل چشم حسود من !
تو بین من و او! به خدا عادلانه نیست…
هر گز نبود رابطه ی ما به سود من
چیزی به جز غزل که ندارم , از این به بعد
تقدیم چشم های تو بود و نبود من
گاهی که دلم…
به اندازه ی تمام غروبها می گیرد…
چشمهایم را فراموش می کنم…
اما دریغ که گریه ی دستانم نیز مرا به تو نمی رساند…
من از تراکم سیاه ابرها می ترسم و هیچ کس…
مهربانتر از گنجشکهای کوچک کوچه های کودکی ام نیست…
و کسی دلهره های بزرگ قلب کوچکم را نمی شناسد…
و یا کابوسهای شبانه ام را نمی داند…
با این همه ، نازنین ، این تمام واقعه نیست…
از دل هر کوه کوره راهی می گذرد…
و هر اقیانوس به ساحلی می رسد…
و شبی نیست که طلوع سپیده ای در پایانش نباشد…
از چهار فصل دست کم یکی که بهار است…
کجا دستات گم کردم که شعر ما همه من شد
کجا پرده زصورت رفت که زخم من هویدا شد
زمان به چهره ام پا زد به صد چین و چروک وخم
کجا شن باد کورم کرد که پشتم این چنین تا شد
به اخر تو دگر دیدی تن به زنجیر محنت را
کجا پاره کنم بندت که عشق بر من معما شد
زفصل سبز ما بودن به فصل تلخ خاکستر
کجا از دل شوم راوی حکایت چون بدین جا شد
سقوط من به فرسودن به قعر بی تو پوسیدن
کجا دل خوش کنم سویی که امیدت به فردا شد
از اندوه دو چشمم نفس خشکید تا مرگم
کجا یابم دگر راهی که این تقدیر بر ما شد
به حرمت شکوه غم …مگیرش از من ای مهربانم منتظرتم در آن سوی خط زمان ای تو خورشید فروزان من شبم مرا بسوزان غم یاری کرده پریشانم شده خاری به دل و جانم من میگم همه باور من وقتی همه بهت میگن ستاره شب … من میگم ماه شب من رفتی … تنهام گذاشتی …شوق یاری نداشتی … من با تو زنده بودم … اما تو خبر نداشتی نازنینم تو نگاهت دیگه وفایی نیست
*نکنه دلت دیگه پیش ما نیست اینو بدون هنوز یار تو هستم *به هیچکس دل نبستم من زخمم تو مرحمی ….من راهی تو موندنی درگاهت سجدگاه من بگذر از گناه من سر تا پا شوق گفتنم در حال شکفتنم ای دلیل قاطع هستی … صفای عالم مستی چه ترسم از درد بی درمانی … که دارم چون تو درمانی چه باک از کفر و اهریمن … تو در من نور ایمانی عزیزترین همسفری در همه دقایقم گنج قفس میتونم باشم بی هم نفس میتونم باشم …..ولی بی تو نمیتونم باشم حرف یار من جز عشق حرفی نیست و دوست داشتن تنها به گفتن نیست
راه عشق ورزیدن به هرچیزی درک از دست دادن انست……
تو اونجا و من اینجا امان از درد دوری
من ماندم و رویاهام نه شوقی و سروری
دور از تو من ندارم نه شوری و غروری
آه ای خدای عالم تا کیدرددوری
هجرت اجباری اگه جدا کرده مرا
خیال مکن لحظه ی عشقت رها کرده مرا
دور از تو لاله غمت در دل من شکفته
اشکام غم هایم را دونه به دونه به همه گفته
خدا میدونه بی تو من یه روز خوش ندیدم
گریه کرده هرکس قصه منو شنیده
تا نفس تو سینه دارم همینه کارم که بگم
دوست دارمدوست دارم دوست دارم
تو ستاره غریبی ای شکوه باور من
شب عاشقی بسیار امد بنشین برابر من
زیر خاکستر ذهنم باقی ست آتشی سرکش و سوزنده هنوز یادگاری است ز عشقی سوزان که بودم گرم و فروزنده هنوز عشقی آنگونه که بنیان مرا سوخت از ریشه و خاکستر کرد غرق درحیرتم از اینکه چرا مانده ام زنده هنوز گاهگاهی که دلم می گیرد پیش خودم می گویم آن که جانم را سوخت یاد می آرد از این بنده هنوز سخت جانی را ببین که نمردم از هجر مرگ صد بار به از بی تو بودن باشد گفتم از عشق تو من خواهم مرد چون نمردم هستم پیش چشمان تو شرمنده هنوز گرچه از فرط غرور بعد تو لیک پس از آنهمه سال کس ندیده به لبم خنده هنوز گفته بودند که از دل برود یار چو از دیده برفت سالها هست که از دیده من رفتی لیک دلم از مهر تو کنده هنوز دفتر عمر مرا دست ایام ورقها زده است زیر بار غم عشق قامتم خم شد و پشتم بشکست در خیالم اما همچنان روز نخست تویی آن قامت بالنده هنوز در قمار غم عشق دل من بردی و با دست تهی منم آن عاشق بازنده هنوز آتشی عشق پس از مرگ نگردد خاموش گر که گورم بشکافند عیان می بینند زیر خاکستر جسمم باقی است آتش سرکش و سوزنده هنوز
~*~*~*~*~*~*~* باز هم ، آمدی تـــــو بر سر راهمآی عشق ، می کنی دوباره گمراهم دردا، من جوانــی را به سر کردمتنها ، از دیار خود سفــــــــر کردم دیریست،قلب من از عاشقی سیر استخسته از صدای زنجیر استخسته از صدای زنجیر است دریــــــا، اولیـن عشق مرا بردیدنیــــــــــا، دم به دم مرا تو آزردی دریــــــا، سرنوشتــم را بیــاد آوردنیــــــــــا، سرگذشتم را مکن باور من غریبــــی قصـــــه پــــــردازمچـــون غریقــــــی غـرق در رازم گم شــدم در غربـــــت دریــــــــــابی نشـــــــان و بـــــــی هم آوازم مـی روم شب هــا بــه ساحـل هــاتـــــا کــه یابـــــم خلـــــوت دل را روی موج خستـــــــــــه دریــــــامی نویســـم اوج غم هــــــــــا را
*~*~*~*~*~